سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو آزمندند که سیر نشوند . آن که علم آموزد ، و آن که مال اندوزد . [نهج البلاغه]

مرام عشق همینه!

پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
پارسی بلاگ
پارسی یار
 
امتحان
وقتی خدا تو رو لب پرتگاه می بره دوتا هدف داره:

1)یا می خواد تورو از پشت بگیره

2)یا می خواد پرواز کردنرو یادت بده

 




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:42 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
دل ها

دلها سه قسم است ؛

دلی است مثل کوه که آنرا هیچ از جای نتواند جنبانید . دلی است مثل درخت که بیخ او ثابت است ، اما باد او را گاه گاهی حرکتی دهد و دلی است مثل برگی که با باد می رود و بهر سوی می گردد




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:42 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
تنهایی
اگه یه روزی

یه جایی

یه وقتی

خیلی احساس تنهایی کردی

بدون خدا این شرایط رو مهیا کرده

که

باهاش حرف بزنی!




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:41 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
گنجشک و خدا

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: "می اید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
"با من بگو از انچه سنگینی سینه توست. "گنجشک گفت" لانه کوچکی داشتم، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: "ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. انگاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: "و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:41 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
عشق

 



گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:39 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
قصه ی درویش

درویشی قصه زیر را تعریف می کرد:
یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود.
وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد.
فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام ها انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به جهنم فرستاد.
در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود.
مَرد وارد شد و آنجا ماند ...
چند روز بعد شیطان با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت:
« این کار شما تروریسم خالص است! »
نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید:چه شده ؟
شیطان که از خشم قرمز شده بود گفت:
« آن مَرد را به جهنم فرستاده اید و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی که رسیده نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در جهنم با هم گفت و گو می کنند یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند.
جهنم جای این کارها نیست! لطفا ً این مَرد را پس بگیرید!! »
وقتی قصه به پایان رسید درویش گفت:
« با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند.




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:39 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
تنهاترین

   دلم امشب پر درده                              باز دلم یاد تو کرده

 

 روی گونه های زردم               دونه دونه اشک سرده

 

  نمی دونی تو بدون                 از تو چشمام تو بخون  

 




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:38 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
حضرت علی

امام علی (ع) می فرمایند:

 

بگذارید و بگذرید

 

ببینید و دل نبندید

 

چشم بندازید و دل نبازید که:

 

دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.

 




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:38 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
نامه ی خدا

همین امروز برام از طرف خدا رسید

شما هم بخونید!!!

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی...

دوست و دوستدارت:خدا  




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:35 عصر
نظرات دیگران: نظر

 
خدایا

 

خدایا من اگر بد کنم

 

تو را بنده های خوب فراوان است

 

اما اگر تو مدارا نکنی

 

مرا خدای دیگر کجاست؟؟؟؟

 




گلبرگ ::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 6:34 عصر
نظرات دیگران: نظر

<      1   2   3   4   5   >>   >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
گلبرگ خانوم
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 14


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :14732
 
 >>اوقات شرعی <<
اوقات شرعی
 
>> درباره خودم<<


مرام عشق همینه!


گلبرگ
نام: تو شناسنامه نوشته ... حالا چه فرقی می کنه؟؟؟ فکر کن گلبرگ!!! شهرت: تو شناسنامه نوشته ... حالا بازم چه فرقی می کنه فکر کن بیخانمان متولد: تو شناسنامه اینو نوشته ولی کی باورش می شه؟ یه تیکه کاغذه دیگه 1/4/1365 محل تولد: تو شناسنامه تهران هستش شایدم جای دیگه بوده خودم در جریانش نیستم رشته تحصیلی: چون اینو خودم انتخاب کردم می دونم نرم افزار هستش ولی بازم نمی شه اعتماد پیدا کرد از این دانشگاه ها هر چیزی بر میاد یه جمله از من: زندگی همچون پیازی است که هر لایه ان را ورق زدم مرا به گریه انداخت
 
>>آرشیو شده ها<<
بهار 1387
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<

2010-ParsiBlog™.com ©